نقل است شغالکی به باغ ملائی هر شب سرک ميکشيد و خوشه های انگور را رسيده یا نرسيده ، به دندان می کشيد . باری یک شب ملا به کمين نشست و شغالک را هنگام حيف و ميل کردن انگورهای باغ خویش بدید .
گفت: ”ای شغال از باغ های اين روستا هر آنچه خواهی کام گیر و دست از باغ و محصول من بدار که اگر اين نکنی گزندی بسيار به جان و مال تو زنم ! “
…
شغال خنديد و گفت :» اگر نکنم مرا چه گزندی رسانی ؟!»
ملا گفت :» فردا شب بر سر منبر روايت کنم از جدم رسول ا… که گوشت شغال مباح است و خوردن آن برای هر مسلمان، نه مفيد بلکه واجب است اگر بخواهد که بر سنت جدم رفتار کند …..»
شغال مجال نداد تا ملا بر شرح فتوای خويش بيافزايد ، بانگ برزد :» نه تنها خودم که تا هفت نسل پس از من، بر گرد باغ تو نچرخند . فقط زبان در دهان نگهدار !» و جان خويش برداشت و از آن قریه بگريخت ..