با بررسی اسلام به این نکته پی میبریم که بسیاری از تعالیم این دین چیزی جز خرافه و اوهام نیستند، پرسشی که به ذهن میرسد این است که آیا شخص محمد ابن عبدالله به سخنانش اعتقاد داشت یا نه؟ در اینجا دو فرضیه مطرح میگردد:
1- او انسان شیادی بود که هدفی جز سوء استفاده از سادگی مردم نداشت.
2- او واقعا اعتقاد داشت که کسی به او چنین سخنانی القا میکند.
البته فرضیه سومی هم مطرح میگردد و آن اینکه ترکیبی از این دو درست است، یعنی او فکر میکرد با خدائی به نام الله از طریق فرشتهای به نام جبرئیل در ارتباط است و هر ایدهای که به ذهن او میرسد در واقع وحی خداست؛ به نظر من در ابتدای ادعای او مبنی بر واسطه بین خدا و مردم بودن، فرض نخست نمیتواند زیاد با واقعیت زمان وی سازگار باشد؛ زیرا درست است که وی در اواخر عمر به تمام آنچه که میخواست با ارتکاب بدترین جنایات تاریخی رسید، اما سالهای ابتدائی که او ادعای ارتباط با خدا به واسطه فرشتهای به نام جبرئیل را داشت، زیر فشار بسیار بود؛ پس ناچاریم که فرضیه دوم را بپذیریم، یعنی اینکه او واقعا تصور میکرد خدا به واسطه جبرئیل او را مأمور کرده که پیامش را به انسانها برساند، از آنجائی که بسیاری از سخنانی که او از قول خدایش بیان نموده مانند دشنام دادن و درگیر شدن این خدا با ابولهب و زنش و …. درست مانند رفتار انسان عصبانی از شرایط زمان است؛ لذا جای شکی باقی نمیماند که این سخنان هرگز نمیتواند سخن خدائی باشد که پرودگار کل بشر است،( البته با فرض پذیرش وجود چنین خدائی)؛ بنابراین راهی وجود ندارد جز اینکه بپذیریم او واقعا تصور میکرد که کس یا کسانی با اشکال گاه انسانی و گاه ملکوتی با او در تماسند؛ پس راهی جز اینکه او انسان متوهمی بوده باقی نمیماند، اما پرسش:
آیا ممکن است چنین توهمی در انسان بوجود آید؟
برای پاسخ به این پرسش سراغ دانش روانپزشکی میرویم، با بررسی این شاخه از دانش پزشکی متوجه میشویم که بیماری به نام اسکیزوفرنی (Schizophrenia) یا شیزوفرنی (شیزوفرنیا) وجود دارد که خود را به صورت توهم سمعی (شنیداری) و بصری (دیداری) نشان میدهد، بیمار شیزوفرن ادعا میکند موجودی عجیب و غیر معمول با وی سخن میگویند و یا اینکه افراد عجیب و غریبی را دیده است به گونهای که مردم عادی تصور میکنند شخص دیوانه شده است؛ این بیماری معمولا در افرادی که فقر را به مدت طولانی تجربه کردهاند بوجود میآید و همراه با گوشه گیری طولانی است؛ اسکیزوفرنی بیشتر در افرادی رخ میدهد که در کودکی و نوجوانی از حمایت والدین برخوردار نبودهاند، این افراد از فعالیت جنسی بالائی برخوردارند و در این راه حاضرند به هر کاری دست بزنند، لذا ابتلا به بیماریهای مقاربتی هم در ایشان بیشتر است.
اکنون دنبال نشانههائی میگردیم که محمد ابن عبدالله از خود به جا گذاشته است.
اگر به شخصیت او نگاه کنیم متوجه میشویم که وی دوران کودکی سختی را گذرانده است و در این دوران از نعمت داشتن پدر و مادر محروم بوده است به گونهای که نخست پدربزرگش و سپس عمویش سرپرست او میشوند تا اینکه او را تحویل زنی اعرابی (بیابان نشین چوپان) میدهند، خوب به این حدیث که از احادیث معتبر اسلامی است توجه فرمائید:
محمد در توصیف دروان کودکی خویش که تحت نظر حلیمه سعدیه و به دور از خانواده بود میگوید: دو فرشته در حالی که من در بیابان بودم مرا گرفتند و سینهام را شکافتند بدون اینکه نه احساس درد نمایم و نه احساس خونریزی، پس از آن یکی به دیگری گفت که غل و غش را خارج کن و مهربانی و دلسوزی را وارد کن، آن دو تکه گوشتی که مانند خون لخته شده بود را از سینهام خارج کردند و دور انداختند…(مسند احمد ابن حنبل/ مسند الانصار / حدیث محمد ابن ابی کعب عن ابیه).
اگر این داستان دروغ باشد بنا به همین دلیل کل ادعای او دروغ و اگر راست باشد پس نشانهی چیزی جز توهم او نیست.
اگر فرض کنیم او راست میگوید پس یا اینکه واقعا در کودکی تصور میکند که چنین داستانی رخ داده یا اینکه این گمان بعدها در او شکل گرفت، البته او دوبار دیگر هم چنین ادعائی را مطرح نمود، جالب است که بدانید در یکی از این موارد او ادعا دارد در بزرگسالی در حالی که در خانهاش بود، سقف خانه شکافته شد و فرشتگان با تشتی از جنس طلا که پر از حکمت و معرفت بود سینهاش را شستشو دادند و …(صحیح بخاری/کتاب الصلاه/ باب کیف فرضت الصلاه فی الاسراء) شرح به همراه متن عربی حدیث
زمانی که محمد ادعا داشت فرشتهای به نام جبرئیل این سخنان (قرآن) را به او یاد میدهد، مردم وی را دیوانه تصور کردند، او در پاسخ از قول الله میگوید:
وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ (تکویر/18) سوگند به صبح هنگامی که نفس بکشد.إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (تکویر/19) كه سخن فرستادهی (جبرئیل) بزرگوارى است. ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ (تکویر/20) كه قدرتمند است و نزد صاحب عرش جایگاه والا دارد. مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ (تکویر/21) فرمانبردار و امانتدار است. وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ (تکویر/22) و همسخن شما ديوانه نيست. وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ (تکویر/23) و قطعا آن (فرشته) را در افق روشن ديده است. وَقَالُواْ يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (حجر/6) و گفتند: اى كسى كه ذکر( قرآن ) بر او فرود آمده، به يقين تو ديوانهاى.
زیرا او ادعا میکرد که موجودی به نام جبرئیل این سخنان را به او میآموزد، مردم نیز میگفتند اگر راست میگوئی جیرئیل را به ما نشان بده:
لَّوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (حجر/7) اگر راست مىگويى چرا فرشتهها را پيش ما نمىآورى!؟ مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (قلم/2) تو به لطف پروردگارت ديوانه نيستى. و چندین آیههای دیگر…
قرطبی از مفسران بزرگ قرآن در تفسیر آیات سوره تکویر که در بالا بیان شده از قول محمد میگوید (نقل به مضمون) رسول الله (ص) از جبرئیل خواست تا چهرهی واقعی خودش را نشان دهد، آن دو با هم وعده کردند که در کوه عرفات این کار صورت گیرد، رسول الله (ص) در حالی جبرئیل را دید که او کل مغرب و مشرق را پر کرده بود، سرش در آسمان بود و پایش روی زمین؛ او با مشاهده چهره واقعی جبرئیل از خود بیخود گردید؛ پس جبرئیل به صورت سابقش درآمد و گفت ای محمد، اگر اسرافیل را ببینی چه می کنی؟ او سرش زیر عرش است و پایش بر زمین هفتم و عرش بر شانهی اوست، او گاهی اوقات مانند گنجشکی میگردد که عرش را حمل میکند… (1)
آیات دیگر قرآن در همین مورد:
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى (نجم/1) سوگند به ستاره هنگامی که فرو آید. مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى (نجم/2) همسخن شما نه دیوانه و نه گمراه شده است…عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى (نجم/5) آن نيرومندبه او آموخته است. ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى (نجم/6) نيرومندى كه بر هر چیز مسلط است. وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى (نجم/7) در حالى كه او در افق بالا بود. ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (نجم/8) سپس نزديک شد فرو آمد. فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنی (نجم/9) تا آنكه فاصلهاش به اندازه دو كمان يا كمتر شد. فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (نجم/10) آنگاه به بندهاش آنچه را بايد وحى كند وحى کرد. ( این هم یکی از تناقضات قرآن است که در اینجا محمد در ابتدای اسلام خود را بندهی جبرئیل میداند). مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (نجم/11) آنچه که دلش دید هرگز دروغ نمیگوید. أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى (نجم/12) آيا در آنچه ديده است با او جدال مىكنيد؟ وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى (نجم/13) و قطعا بار ديگر هم او را ديده است. عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى (نجم/14) نزدیک درخت کُنار المنتهی. عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (نجم/15) (همان درختی ) كه باغ مأوی کنارش است. إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى (نجم/16) آنگاه كه درخت کنار را آنچه پوشيده بود پوشيده بود.
ابن کثیر از قول احمد ابن حنبل و او هم به نقل از محمد در تفسیر آیات بالا میگوید: رسول الله تنها دو بار جبرئیل را به صورت واقعی اش دید (یکی قبلا اشاره کردم)…و دیگری: رسول الله جبرئیل را به شکل اصلی اش دید در حالی که او 600 بال داشت و هر بالش افق را پوشانیده بود و از بالهایش نورهای رنگین و دُر و یاقوت میریخت.(2)
در کتاب صحیح بخاری همین موضوع یعنی پوشانیدن افق بوسیله جبرئیل نیز آمده است (کتاب فتح الباری فی شرح صحیح بخاری/کتاب بدا الخلق/باب ذکر الملائکه)
در آن زمان با توجه به آیه پائین علاوه بر دیوانگی عدهای هم محترمانه به محمد میگفتند که چشم تو چیزی دیگری را دیده که تو احساس کردی فرشته است و در واقع به او میگفتند که دچار توهم شدی، او در پاسخ میگوید:
مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى (نجم/17) این دیده (چشم محمد) منحرف نشد و سرپیچی نکرد…. در ادامه همین سوره اقدام به تعریف از لات و عزی و منات میکند و داستان غرانیق و ایه های شیطانی رخ میدهد…. شرح
اما چگونه شد که محمد با دیدن چنین موجودی تصور نمود که قاصد خداست و چیزهائی که گمان داشت میشنود، سخنان خدا میباشد؟
او گمان کرد موجودی را دیده است که به وی میگوید بخوان به نام پروردگارت که تو را از خون بسته پدید آورد، ترسید و به خانه رفت، خود را درون ملافهای پوشانید؛ او در ابتدا هرگز نگفت که من پیامبر هستم؛ خدیجه هم از پسر عمویش ورقه بن نوفل خواست تا نزد شوهرش بیاید؛ ورقه از محمد خواست تا آنچه که دیده است را بیان نماید، پس از شنیدن سخنان محمد گفت که او گابریل (گبرئیل) و یا به عربی جبرئیل را دیده است و به وی یادآوردی نمود که تو پیامبر خدا هستی، پس از این موضوع بود که محمد احساس کرد که همان موجود دوباره نزد او آمده و از او میخواهد که خود را پنهان نکند، برخیزد و پروردگارش را به بزرگی یاد نماید، لباسهایش را پاک کند و به مردم هشدار دهد در حالی که بر صندلی مابین آسمان و زمین نشسته بود:
يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (مدثر/1) ای کسی که خود را در پتو پوشانیدهای. قُمْ فَأَنذِرْ (مدثر/2) برخیز و هشدار بده. وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ (مدثر/3) و پروردگارت را به بزرگی یاد کن. وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ (مدثر/4) و جامه هایت را پاک کن. وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ (مدثر/5) و پلیدی را از خود دور کن. ….
بخاری در صحیحش در مورد چگونگی نزول وحی از قول عایشه به نقل از محمد میگوید:
در ابتدا وحی به صورت رویا صادقه بر رسول الله (ص) آغاز شد و او اینگونه رویاها رادر آخر شب به صورت فلق میدید (نوری که در آسمان پیش از سحرگاه در مناطق با فاصله نه چندان زیاد از استوا دیده میشود) پس از این تنهائی را دوست میداشت، او در غار حرا با خود خلوت میکرد و شبهای زیادی را پیش از اینکه نزد خانوادهاش برگردد عبادت میکرد و نزد خدیجه بر میگشت و همین کار را تکرار مینمود؛ تا اینکه حق نزدش آمد و او در غار حرا بود و فرشته گفت: بخوان، گفت: نمیتوانم بخوانم،(او گفت) پس مرا گرفت و کاملا پوشانید تا اینکه دست و پا زدم سپس رهایم کرد و گفت بخوان، گفتم: نمیتوانم بخوانم، و دوباره همان کار را با من کرد و رهایم نمود و گفت بخوان: گفتم نمیتوانم بخوانم و برای بار سوم هم همان کار را با من کرد و گفت: » بخوان به نام پروردگارت که پدید آوردنده است، انسان را از خون بسته پدید آورد، بخوان و پروردگارت گرامی تر است» پس رسول الله (ص) در حالی که دلش میلرزید نزد خدیجه دختر خویلد (رض) برگشت و گفت: مرا بپوشانید مرا بپوشانید پس او را پوشانید تا اینکه وحشت از او رفت، پس آنچه که اتفاق افتاده بود به خدیجه بازگو نمود خدیجه گفت: هرگز نترس، به خدا الله تو را شرمگین نمیکند، تو به رحمت رسیدی و همه چیز را بر میداری و آنچه که از دست رفته را به دست میگیری… تا اینکه خدیجه نزد ورقه پسر نوفل پسر اسد پسر عبدالعزیز، پسرعمویش رفت او کسی بود که در جاهلیت مسیحی شده بود، او به زبان عبری آشنائی داشت و انجیل به زبان عبری از آنچه که خدا خواسته بود بازگو میکرد، او پیرمردی بود (که در اواخر عمرش) نابینا شد؛ (خدیجه گفت) ای پسر عمو، به سخنان پسر برادرت گوش کن، پس ورقه به او گفت: ای پسر برادرم، چه دیدی؟ پس رسول الله ماجرای آنچه که دیده بود را تعریف کرد، ورقه به او گفت: این قانونی است که الله بر موسی نازل کرد، ای کاش زمانی که مردم تو را اخراج میکنند من زنده باشم، پس رسول الله (ص) گفت: حتی بزرگانش هم؟ ورقه گفت: بله، هرگز مردی مانند تو نیامده و اگر من تو را دریافتم یاریات میدهم، ولی ورقه پس از وحی وفات یافت. بخاری در ادامه از قول محمد به نقل از جابر این عبدالله انصاری میگوید که رسول الله درباره زمان وحی میگفت من راه میرفتم که صدائی را از آسمان شنیدم، پس سرم را بالا گرفتم و فرشته ای که در حرا دیده بودم را دوباره دیدم در حالی که بر صندلی بین زمین و آسمان نشسته بود میگوید» ای کسی که خود را پوشاننده در پتو هستی برخیز … (صحیح بخاری/ کتاب بدأ الوحی جزء یکم) (3)
و باز بخاری در همین رابطه حدیثی از محمد نقل می کند:
من راه می رفتم که صدائی را شنیدم و سرم را بالا گرفتم، پس فرشتهای که در حرا نزدم بود بر صندلی بین آسمان و زمین نشسته بود ترس تمام وجودم را گرفت پس به خانه برگشتم و گفتم مرا بپوشانید؛ پس الله تعالی آیهی «ای کسی که خود را در پتو پیچیدهای برخیز …» را نازل کرد ….(صحیح بخاری /کتاب تفسیر القرآن، سوره مدثر) (4). احادیث مانند این در منابع زیادی آمده است.
و این آیات:
يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ (مزمل /1) اى مرد جامه بر خود پيچيده. قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا (مزمل/2) امشب را بیدار باش مگر اندکی از آن. (بیشتر امشب را بیدار باش) نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا (مزمل/3) نيمی از آن (شب) يا اندكى از نيمه كم کن. …
در صحیح مسلم، کتاب الفصائل، باب عرق النبی (ص) فی البرد و حین یاتیه الوحی و همچنین در صحیح بخاری کتاب بدأ الوحی باب بدأ الوحی از قول الحارث ابن هشام گفته شده که از رسول الله پرسیدم وحی چگونه بر تو میآید؟ و او پاسخ میدهد که گاهی اوقات مانند صدای جیرینگ جیرنگ زنگ یا شدیدتر است که به من الهام میشود و مرا به آنچه که میگوید دعوت میکند و گاهی هم فرشته به صورت مردی میآید که مرا صدا میزند و در ادامه همین حدیث در صحیح بخاری از قول عایشه نوشته شده: در روز بسیار سردی او را دیدم که وحی بر او نازل میشد پس به او الهام شد در حالی که بر پیشانیاش عرق بود. لفظ عربی صحیح بخاری (5)
ابن ابی شیبه در مصنفش که از کتب معتبر اسلامی است میگوید:
جبرئیل بر رسول الله (ص) فرود آمد و گفت: بخوان، گفت: چه بخوانم؟ گفت: بخوان، گفت چه بخوانم؟ گفت: بخوان به نام پروردگارت که تو را پدید آورد، پس نزد خدیجه رفت و او را از آنچه که دیده بود آگاه کرد؛ نزد ورقه بن نوفل رفت و به او ماجرا را گفت، پس نوفل گفت: آیا شوهرت صاحب سخن را دید؟ گفت: بله، (نوفل) گفت: همانا شوهرت پیامبر است و از سوی امتش مبتلا به گرفتاری میگردد (المصنف ابن ابی شیبه/کتاب المغازی/باب ما جاء فی مبعث النبی جلد 8 صفحه 438، حدیث 2) (6)
هنگامی که رسول الله صدائی را شنید که می گوید یا محمد، او پا به فرار گذاشت، نزد خدیجه رفت، ماجرا را بیان نمود و به او گفت: ای خدیجه، می ترسم که عقلم دچار توهم شده باشد؛ من چیزی شنیدم که مرا صدا می زد، آن را نمی دیدم و فرار کردم، او مرا صدا میزد… سپس به ابوبکر که یار او در جاهلیت بود ماجرایش را بیان کرد و ابوبکر را با دستانش گرفت و نزد ورقه بن نوفل رفت و به او گفت آنچه که خدیجه گفته بود، ورقه به او گفت: آیا چیزی را دیدی؟ گفت نه؛ ولی صدایش را شنیدم و فرار کردم ولی او نزد من بود، (ورقه) گفت: گواهی می دهم که تو پیامبر خدا هستی تو همان کسی هستی که عیسی بشارتش را داده است… و اگر به جنگ امر شدی من با تو هستم؛ پس از اینکه ورقه مُرد، رسول الله گفت که آن کشیش را در بهشت دیدم که جامه سبزی پوشیده بود. (المصنف ابن ابی شیبه/کتاب المغازی/باب ما جاء فی مبعث النبی، جلد 8 صفحه 438 حدیث 3 ) (7) این حدیث در سیره ابن اسحق صفحه 113 و دلایل النبوه بیهقی جلد 2 صفحه 158 هم بیان شده.
اما ورقه بن نوفل کیست؟
ابوموسی الحریری نویسنده به نام تاریخ ادیان در کتاب کشیش و پیامبر (قس و نبی) مینویسد:
ورقه بن نوفل از کشیش های قریش بود که در جد چهارم به محمد میرسد: ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزیز بن قُصی و خدیجه بنت خویلد بن اسد بن عبدالعزیز بن قصی. ورقه از حنیفهائی بود که همراه عبدالمطلب در غار حرا عبادت میکردند؛ او بود که دختر عمویش خدیجه را بر روش مسیحیت به عقد محمد در آورد به همین خاطر بود که محمد تا زمانی که خدیجه زنده بود ازدواج مجددی نکرد، وی هنگامی که میخواست این دو را به عقد هم در بیاورد گفت که ما از بزرگان و سروران عربیم و شما هم همینطور زیرا اعراب فضلیت شما را منکر نمیشوند همانا من خدیجه بنت خویلد را به عقد محمد ابن عبدالله در میآورم. ابوطالب هم گفت که پس از این ازدواج برای محمد آینده بزرگی رقم خواهد خورد، میپرسیم که ابوطالب از کجا این موضوع آینده محمد را تشخیص داد؟ او راضی شد پسر عمویش را به عقد بیوهای در بیاورد که قبلا دوبار شوهر گرفته بود. ورقه آموزگار محمد در آموزش تعالیم مسیحیت و یهودیت و داستانهانی آنان تحت عنوان داستان پیامبران بود او بود که انجیل را از عبری به عربی ترجمه و بازگو میکرد، او تابع فرقه خاصی از مسیحیت به نام ابیونیه بود که معتقد بودند عیسی انسان است و اعتقادی به پسر خدا بودن او نداشتند و تنها معتقد بودند که مسیح روح الله است به همین خاطر از کلیسیای روم طرد شده بودند.
البته محمد به غیر از ورقه با بسیاری از کشیشان دیگر مانند عداس و راهب مسیحی بحیرا ملاقات کرده بود و از آنان چیزهای زیادی آموخته بود… (قس و نبی )
تحقیقات این نویسنده عرب نشان میدهد که ورقه قبلا هم رفتارهائی عجیب و در همین راستا از محمد دیده بود.
ورقه بن نوفل به همراه بسیاری از بزرگان عرب آن زمان مانند عبدالمطلب بن هاشم و قس بن ساعده و … حنیف بودند، ریشه درست این واژه معلوم نیست ولی در زبان آرامی به معنی دور بودن از حق و در اصطلاح اسلامی به معنی میل به حق است، آنچه مسلم است این موضوع میباشد که عبدالله پدر محمد و نوفل پدر ورقه، پدر پدربزرگشان یکی است (محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قُصی) و آنان خانوادتا در آن زمان بت پرست نبودند و خود را پیرو ابراهیم یعنی حنیف میدانستند (در ادامه مطلب معنی و ریشه حنیف بررسی خواهد شد) گرچه:
در کتاب البدایه و النهایه باب ذکر الجماعه کانوا مشهورین فی زمن الجاهلیه و سیره ابن هشام جلد 1 صفحه 242 به حنیف بودن ورقه اشاره شده است.
در زبانهای عبری و سریانی به معنی نجس یا مرتد میباشد، اعراب در زمان محمد به کسانیکه از عبادت بتها خودداری و از دین آنان ارتداد پیدا میکردند میگفتند و در مسیحیت و یهودیت به کسانی که از اهل فارس و یونانیان و عرب که این دو دین را نمیپذیرفتند اطلاق میشد. منبع history of the arabic hermes صفحه 190-191
در اینکه ورقه بن نوفل از مدتها پیش مجذوب شخصیت محمد بود شکی نیست؛ بهترین دلیل بر این مدعا، اسرار وی بر ازدواج محمد با خدیجه است؛ ظاهرا محمد هم تحت تأثیر آموزشهای او قرار داشت، حنیف بودن محمد و پناه بردن او به غار حرا، جائی که نوفل هم آنجا عبادت میکرد، بهترین دلیل بر این ادعاست به اضافه اینکه خدیجه هم ظاهرا منتظر تحولی خاص در محمد بود، این آینده نگری را احتمالا روقه به او گفته بود، زیرا هنگامی که محمد ادعای دیدن موجودی عجیب نمود ترسید و به خانه پناه برد، خدیجه موضوع را به اولین کسی که میگوید همین کشیش یعنی ورقه است، پس تمام این شواهد نشانهی آن است که همهی همفکرانش منتظر چنین چیزی در او بودند، این امر به گذشتهی محمد و ادعاهای مشابه او مبنی بر دیدن چیزهای عجیب بر میگردد.
جبرئیل کم کم تغییر چهره میدهد.
ادامه روانشناختی محمد
او در توصیف فرشتگان بعدها در قرآن از قول خدایش میگوید که آنها دارای دو بال یا 3 بال یا چهار بال هستند:
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (فاطر/1) سپاس الله كه پديد آورنده آسمان و زمين است؛ فرشتگان را كه داراى بالهاى دوگانه و سهگانه و چهارگانه هستند پيام آور قرار داده است، در آفرينش هر چه بخواهد مىافزايد زيرا الله بر هر چيزى تواناست.
محمد همچنان پافشاری میکرد این فرشتگان هستند که واسطهی میان او و خدایند، از لحاظ روانی همین اصرار او باعث شد که کم کم بر طرفداران او افزوده شود، وی نیز به مرور بر توهم خویش افزود تا اینکه ادعا نمود سوار بر موجودی چهارپا و بالدار به نام براق شده و به آسمان هفتم و نزد خود الله رفته است. شرح مفصل این داستان به نقل از قران و احادیث
و جبرئیل تغییر چهره میدهد
تا اینجا محمد جبرئیل را موجودی نامید که دارای بال است و او را در افق دوردست دیده است، با بررسی اسناد تاریخی و احادیث معتبر اسلامی به این نتیجه میرسیم که وی کم کم برای جبرئیل صفات انسانی قائل شد، به این حدیث توجه فرمائید:
مسلم نیشابوری و اسماعیل بخارائی (بخاری) در دو کتاب صحیحشان میگویند:
جبرئیل پیش رسول الله(ص) آمد در حالی که او نزد ام سلمه بود با او سخن گفت و پیامبر به ام سلمه گفت: او چه کسی بود؟ ام سلمه گفت: دحیه؛ در حالی که پس از شنیدن خطبه رسول الله متوجه شدم که جبرئیل بود… (صحیح مسلم/کتاب الفضائل/باب من فضائل ام سلمه) و(صحیح بخاری /کتاب العلم/باب العلم و العظه بالیل).
متن زیر به نقل از تاریخ طبری است:
…. پیغمبر پیش از آنکه به بنیقریظه رسد، در «صورین» به یاران خود گذشت و گفت:
کسی را دیدید؟
گفتند: آری، دحیه بن خلیفه کلبی از اینجا گذشت که بر استری سفید بود که زین داشت و قطیفهی دیبا بر زین بود.
پیغمبر گفت: این جبرئیل بود، او را به سوی بنیقریظه فرستادهاند تا دیوارهایشان را بلرزاند و ترس در دلشان افکند…. شرح
دحیه کلبی یکی از جوانان زیبای عرب در آن زمان بود که پیامبر جبرئیل را به شکل او میدید. (مقدمه تفسیر ابن کثیر/کتاب فضائل القرآن) (8)
به این حدیث محمد توجه نمائید:
از جابر ابن عبدالله روایت است که رسول الله (ص) گفت: تمام پیامبران بر من نمایان کردند، موسی مانند مردان قبیله شنوءه بود و عیسی مانند عوره بن مسعود بود، ابراهیم را دیدم که مانند همراهتان (اشاره به خودش) بود و جبرئیل هم مانند دحیه بن الکلبی. ( سنن ترمذی/کتاب المناقب/ باب فی صفه النبی)(9). البته همین حدیث در مسند احمد /باقی مسند المکثرین/ مسند جابر هم آمده است.
احادیث در این زمینه زیاد است مثلا در صحیح بخاری از قول محمد گفته شده که دجال را به من نشان دادند مانند ابن قطن مردی از قبیله خزاعه بود. (فتح الباری فی شرح صحیح بخاری، کتاب الفتن، حدیث شماره 6709)
در بسیاری از منابع معتبر اسلامی از ابن صیاد با عنوان مسیح دجال از قول محمد یاد شده.
منابع و مستندات بالا خود دلیل است بر اینکه محمد به احتمال زیاد یکی از علائم بیماری شیزوفرنی داشت.
رفتار جنسی او هم یکی دیگر از این نشانههاست، شاید گفته شود که اگر او رفتار پرخطر جنسی داشت چرا در همان ابتدا و زمانی که خدیجه در قید حیات بود چنین چیزی یعنی ازدواج متعدد در او مشاهده نشد، در پاسخ باید گفت همانگونه که در پیشتر هم بیان کردم ازدواج این دو بر مبنای دین مسیحیت بود و ازدواج چندگانه در این دین وجود ندارد، محمد انسان متعقد مذهبی بود و در ابتدا تمامی احکام دین مسیحیت و همچنین یهودیت را تأیید میکرد تا آنجائیکه که ایمان به آنچه که بر عیسی و موسی نازل شده را جزء ایمان به اسلام میدانست:
والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (بقره/4) و آنان كه بدانچه به سوى تو فرود آمده(قرآن) و به آنچه پيش از تو نازل شده است(تورات و انجیل و سایر کتب آسمانی) ايمان مى آورند و آنانند كه به آخرت يقين دارند.
تمامی آیات مربوط به ازدواج چندگانه و تجاوز جنسی پس از مرگ خدیجه بیان نموده است، از آنجائی که او به قاصد بودنش از سوی خدا ایمان داشت نمیتوانست آنچه که گمان داشت دستور صریح اوست را زیر پا بگذارد ولی به مرور چنین کرد، وی قدرت جنسی خویش را بیشتر سی مرد میدانست؛ در مورد بیمار شیزوفرن گفته میشود که این بیماران رفتار پر خطر جنسی دارند، در بررسی شناخت او چنین رفتاری در وی وجود دارد، ازدواج او با عروسش. در آن زمان فرزند خوانده درست مانند فرزند بیولوژیکی حساب میشد و از پدرش ارث هم میبرد، زینب بنت جحش زن زید ابن محمد که پس از لغو فرزندخواندگی، زید ابن حارثه خوانده شد عروس محمد بود، او پس از مشاهدهی بدن نیمه لخت این زن عاشق وی شد ولی نمیتوانست طبق آموزشهائی که خود داده بود با وی ازدواج کند، لذا الله را به خدمت گرفت این رفتار وی در آن زمان سر و صدای زیادی ایجاد کرد؛ بنابراین رفتار پرخطر جنسی وی در تعارض با عرف زمان بود تا جائی که گفته میشد رسول الله با خالهاش هم ازدواج نمود، عایشه تشر معناداری به وی میزند و میگوید نمیبینم خواستهای در تو که خدایت در برآورده کردنشان شتابان نباشد، محمد از قول الله در قرآن میگوید که تمامی زنان میتوانند خود را به من ببخشند:
…. وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا(احزاب/50) …. و زن مؤمنى كه خود را به پيامبر ببخشد در صورتى كه پيامبر بخواهد او را به زنى گيرد ويژه توست نه ديگر مؤمنان؛ ما نيك مىدانيم كه در مورد زنانشان و زنان و دخترانی کافری که در جنگ بدست می آورند چه بر آنان مقرر كردهايم تا براى تو مشكلى پيش نيايد و الله همواره آمرزنده مهربان است.